روستای زیبای لاین نو
هرنقطه از دنیای دارای آداب و رسوم خاص آن منطقه می باشد لاین باتوجه به موقعیت جغرافیا یی و آب وهوایی ووجود زبان کرمانجی به عنوان زبان مادری دارای آداب ورسوم منحصر به فرد خود است بنده قصد معرفی چندی از آذاب ورسوم لاین هزارمسجد را دارم رسوماتی که در گذشته بوده ودر حال حاضر به فراموشی سپرده شده اند وبه جای ان رسومات جدیدی جایگزین شده اند رسوماتی که گاهی یادآوری آنها برای بزرگترها حزن آور وتاثر برانگیز است مانیز برخود واجب میدانیم تا مروری به میراث گذشتگانمان داشته باشیم شاید تلانگری باشد برای ارزشهای ازدست رفته وبه فراموشی گذاشته شده شاید پاره ای از این رسومات با شرایط زمانه ناهماهنگ باشد ولی زنده نگه داشتن آنها خالی از لطف نیست پس همه با هم برای زنده نگه داشتن رسوماتمان دست در دست هم و برای هم تلاش کنیم زیرا نابودی رسومات از دست دادن میراث گذشتگان است وداشتن آنها سرمایه ماندگار است وسندی جاویدان پس توهم با ما باش
مقدمه :
متاسفانه با ورود فرهنگ شهرنشینی در روستا خیلی از مراسم و آداب از یاد و خاطره ها فراموش شده اند از آن جمله می توان به مراسم پخت نان اشاره نمود .
دیگر در روستا خبری از تنورهایی که با ملاتی از گل و موی بز ساخته می شد نیست .
دیگر از بوی دود تنور که هنگام صبح قبل از طلوع آفتاب به مشام می خورد و انسان را از خواب بیدار می کرد خبری نیست .
دیگر از بوی نان تازه که صبح گاهان مشام را نوازش می کرد و بوی نان سوخته که انسان را از خواب ناز صبح گاهی بیدار می کرد خبری نیست .
دیگر از نان اول تنوری – گرده – فتیر – تنکه و ... خبری نیست .
همکنون در روستا نیز تهیه نان ماشینی شده و دیگر نمی توانیم به سراغ نون دانهای گلی برویم و یک نون خشک برداریم , آب بزنیم و بخوریم .
دیگر خبری از خاله آرا ها نیست تا تنوری از گل بسازد .
باید حسرت آن روزها را خورد .
مقدمات پخت نان :
برای پخت نان در ابتدا یک روز قبل خمیر را تهیه می کردند و به مدت ده تا دوازده ساعت می گذشت تا خمیر عمل بیاید لذا جهت تهیه خمیر سفره آردی بود با لانجین و مایه خمیر .
مایه خمیر معمولا مقداری از خمیری بود که سری قبل با آن نان پخته بودند و آن را لای سفره آرد نگهداری میکردند تا ترشیده شود و به عنوان مخمر در خمیر بعدی استفاده شود ( کاری که آلان جوش شیرین می کند اما آن کجا و ....)
لانجین ظرفی سفالین و بزرگ بود که داخل آن خمیر می کردند .
سفره آرد هم سفره ایی بود که داخل آن مقداری آرد وجود داشت و در زمان تهیه خمیر و پخت نان پهن می شد تا برکات خدا بر زمین نریزد .
تهیه خمیر :
مقداری آب داخل لانجین ریخته می شد و مایع خمیر داخل آن حل می شد و بعد از آن آرد را داخل آن می ریختند و یک نفر آنرا ورز می داد تا ورز بیاید بعد از عمل آمدن آنرا به مدت حد اکثر دوازده ساعت به حال خود رها می کردند تا خمیر عمل بیاید .
پخت نان :
جهت پخت نان باید تنور گرم می شد لذا در سحرگاه در داخل تنور آتش روشن می کردند و هیزم ها معمولا چوب و بته بود یا تاپاله وهیمه (بته خار و خاشاکی بود که از کوه می آوردند وتاپاله و هیمه از فضولات گاو و گوسفند تهیه می شد .)
بعد از گرم شدن تنور و عمل آمدن خمیر وسایل پخت نان دور تنور چیده می شد که عبارت بودند از :
1: سفره آرد
2: تخته خانه ( وسیله ایی که روی آن خمیر را پهن می کردند)
3: تیر خمیر پهن کنی ( وردنه )
4: ناون کوچک و بزرگ ( جهت زدن نان به تنور)
5: سیخ – آتش کش – انبر
6: در بازنه ( بازنه سوراخی است جهت ورود هوا به تنور که موقع پخت نان وسیله ایی به نام در بازنه بسته می شد تا زغالهای تنور دیرتر به خاکستر تبدیل شوند .)
بعد تهیه لوازم تعدادی از خانم های محل جمع می شدند و با کمک همدیگر شروع به پخت نان می کردند و معمولا نان مصرفی یک ماه پخته می شد .
از باشکوه ترین این مراسم پخت نان شب عید بود که که معمولا انواع نان ها از قبیل گرده - فتیر - نون شیرین و ... پخته می شد .
در این قطعه دکلمه ای به زبان خود شاعر را خواهیم شنید. البته به زبان کرمانجی(زبان کردهای شمال خراسان) گلایه های بسیار او و در دل های ایشان از روزگار و....
دانلود سروده ی داییک(مادر)از استاد....
يك ويدئو از مراسم عروسی کرمانج های خراسان با حجم كم و راحت براي دانلود.با خوانندگی اصغر باکردار.روي لينك دانلود راست كليك كنيد و گزينه save target as رو بزنید.از دست ندین.جالبه
چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید
هق هق , گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم
آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود
با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد
در چشم هایش چیزی بود که بغضم گرفت
- ببین , ببین منم مامانمو گم کردم , ولی گریه نمی کنم که , الان باهم میریم مامانامونو پیداشون می کنیم , خب ؟
این را که گفتم , دلم گرفت , دلم عجیب گرفت
آدم یاد گم کرده های خودش که می افتد , عجیب دلش می گیرد
یاد دانه دانه گم کرده های خودم افتادم
پدر بزرگ , مادربزرگ, پدر , مادر , برادر , خواهر , عمو ,
کودکی هایم , همکلاسی های تمام سال های پشت میز نشستنم , غرورم , امیدم , عشقم , زندگی ام
- من اونقدر گم کرده داااارم , اونقدر زیاااد , ولی گریه نمی کنم که , ببین چشمامو ...
دروغ می گفتم , دلم اندازه تمام وقت هایی که دلم می خواست گریه کنم , گریه می خواست
حسودی می کردم به دخترک
- تو هم ...
برای خواندن ادامه این داستان کوتاه ، لطفا به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید